۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

خاموش، پرکار، خدمت‌گزار

خاموش، پرکار، خدمت‌گزار

خاموش، پرکار، خدمت‌گزار

جزئیات

گفت‌وگو با سردار علی شمشیری، جانشین مشاور رهبر معظم انقلاب، دوست و هم‌رزم شهید عبدالله میثمی/ به مناسبت ۱۲ بهمن، سالروز شهادت شهید میثمی در سال ۱۳۶۵

12 بهمن 1401
شهید میثمی شخصیت بی‌نظیری بود. انسانی به معنای واقعی کلمه خودساخته و انقلابی. قبل از انقلاب توفیق داشتم مدت کوتاهی در خدمت ایشان باشم. هم‌محله‌ای بودیم. منزل ما نزدیک مسجد سید و مسجد محمدی اصفهان بود و منزل شهید میثمی نزدیک مسجد حکیم. از همان موقع، چهره ایشان در ذهن من به عنوان انسان انقلابی فعال و اثرگذار شکل گرفته‌بود. شهید میثمی آن‌قدر سربه‌زیر و ساکت بودکه هیچ‌کس شک نمی‌کرد با دوچرخه‌اش اعلامیه‌های امام را توزیع می‌کند.


ما تقریبا هم سن‌وسال بودیم. تا قبل از زندان، ارتباطمان دورادور بود؛ اما در دوره زندان خیلی نزدیک‌تر شدیم. سال ۱۳۵۴ دانشجوی فیزیک بودم. هم‌زمان در مسجد دانشگاه، کتابخانه‌ای تاسیس کردیم و به بهانه کتاب، اعلامیه‌های حضرت امام را به دست افراد می‌رساندیم. ساواک یکی از بچه‌ها را شناسایی و دستگیر کرد. او هم زیر شکنجه از من اسم برده‌بود. قبل از اینکه بیایند سراغم، شبی خواب دیدم دستگیر شده‌ام. من هم تمام مدارکی را که در خانه داشتم، سربه‌نیست کردم. وقتی ساواک ریخت توی خانه ما، چیزی پیدا نکرد.
تا قبل از آنکه شهید میثمی را در زندان ملاقات کنم، خیلی از حجم فعالیت‌های سیاسی ایشان خبر نداشتم. همان‌طور که گفتم، آن‌قدر زیرک و زرنگ بود که ساواک مدرک خاصی از او نداشت؛ اما بالاخره در حوادث ۱۳۵۴ قم دستگیر شد و حدود سه سال در زندان پهلوی بود. مدتی را در زندان قصر گذراند و بعد، چون خانواده‌اش در اصفهان ساکن بودند، به زندان اصفهان منتقل شد. آشنایی بیشتر ما هم از اینجا آغاز شد. تا قبل از ورود شهید میثمی به زندان اصفهان، جریان نفاق در زندان به‌شدت فعال بود و افراد زیادی را جذب خود می‌کرد. شهید میثمی به انجام واجبات و مستحبات خیلی مقید بود. با اینکه سن چندانی نداشت، رفتارش پخته و سنجیده بود. اهل سازش با منافقین نبود. روزی به ایشان گفتم «شما با اینها صحبت کنید، شاید اصلاح شدند.» مکثی کرد و گفت «اگر کسی انحراف فکری پیدا کرد، به این سادگی اصلاح‌شدنی نیست. شاید آنهایی که به جرم قتل یا مشکلات اخلاقی اینجا هستند، اصلاح شوند؛ ولی این منافقین اصلاح نمی‌شوند. صبر کن روز عاشورا روضه‌ای برای سیدالشهدا(ع) بخوانم تا ببینی چه تعداد از زندانی‌هایی که افکار انحرافی ندارند، اصلاح می‌شوند؛ ولی این منافقین اصلاح‌شدنی نیستند.»
شهید عبدالله میثمیخیلی مقید بود چیزی که می‌خورد، پاک باشد. به خیلی از غذاهای زندان لب نمی‌زد. می‌گفت شاید این مرغ و گوشت، ذبح اسلامی نشده‌باشد. منافقین به دروغ از قول آقای طاهری می‌گفتند «ما از ایشان سوال کردیم و ایشان گفتند چون دارید مبارزه می‌کنید و در اضطرار هستید، مشکلی ندارد.» شهید میثمی خودش درس طلبگی خوانده‌بودند و به چندوچون احکام فقه آگاه بود. به منافقین گفت «ما اضطراری نداریم. اینجا نان و پنیر هم هست.»
کم‌خوراک و پرتحرک بود. با اینکه بیشتر اوقات فقط نان خشک می‌خورد، برای کارهای عبادی سر حال بود و وقت زیادی می‌گذاشت. ایشان دوره زندان را برای خود سکوی پرتاب می‌دانست و با برنامه‌ریزی، از وقتش بهترین استفاده را می‌کرد. دوره دو سال زندان من تمام شد و آزاد شدم؛ اما حکم شهید میثمی پنج‌ساله بود؛ البته بعد از دو سال‌ونیم با همه‌گیر شدن آتش انقلاب از زندان فرار کرد.
برادرم توی بازار مغازه داشت. روزی که رفتم سری به او بزنم، شهید را دیدم و متوجه شدم آزاد شده‌است. یکی از اقوام ایشان به نام لطف‌الله میثمی اعتقاداتی شبیه منافقین داشت. بعد از سلام و احوال‌پرسی، به ایشان گفتم «آقای میثمی، بعضی‌ها می‌گویند آقالطف‌الله امام را تایید می‌کند.» خیلی قاطع جواب داد «امام نیاز به مویّد ندارد. امام مقلّد مخلص می‌خواهد و تایید به درد نمی‌خورد.» مشخص بود کوچک‌ترین ارزشی برای این نوع افکار و اعتقادها قائل نیست.
دیگر شهید میثمی را ندیدم تا اینکه با شهید ردانی‌پور برای خدمت به مردم، عازم یاسوج شدند. می‌دانید که در اوایل انقلاب خیلی محروم بود. ایشان به خاطر خدماتی که انجام داد بین مردم آنجا فوق‌العاده تاثیرگذار و محبوب بود. شخصیت‌های شبیه شهید میثمی خیلی کم داریم، افرادی خاموش، پرکار و خدمت‌گزار. بعد از اینکه ایشان مقطعی در یاسوج بود به شیراز رفت و مسئولیت نمایندگی ولی فقیه در سپاه شیراز را بر عهده گرفت. در آنجا هم فوق‌العاده بادقت، عمیق و همه‌جانبه کار می‌کرد. آن زمان، شیراز دچار دو دستگی بود. در این میان، شهید میثمی طوری عمل کرد که هر دو طرف به ایشان اعتماد داشتند؛ یعنی می‌دانستند آدم مستقلی است. در جناح خاصی قرار نمی‌گیرد و طرف حق است.
جالب است بدانید زمانی که ایشان به شیراز رفت، اوضاع امنیتی بسیار نامساعد بود. دوستان حفاظت شخصیت به شهید میثمی گفته بودند برای رفت‌وآمد در شهر، در معرض خطر هستید. بهتر است با ماشین و همراه محافظ تردد کنید. ایشان چون شناختی از شرایط نداشت، قبول کرده‌بود. چند روزی گذشت. شهید میثمی گفت «این ماشین مناسب نیست.» پرسیده بودند چرا؟ استدلال ایشان این بود که «آیا همه طلبه‌ها برای رفت‌وآمد در شیراز و استان فارس که هم‌سن‌وسال من هستند، ماشین مرسدس بنز همراه با محافظ دارند؟» گفته بودند «نه.» ایشان گفته‌بود «خب دیگر، پس همین کار، ضد حفاظتی است. وقتی ببینند من سوار بنز شدم و محافظ دارم، بیشتر شک می‌کنند که این چه کسی است؟» بنز را تحویل داده‌بود و از پیکان برای کارهای ماموریتی داخل شهر استفاده می‌کرد؛ البته این را هم بگویم که به هیچ وجه برای کارهای شخصی خود از این ماشین استفاده نمی‌کرد. یک‌بار می‌خواستند برای دیدن پدر و مادرشان به اصفهان بروند. گفتم «حاج‌آقا چطور می‌خواین برین؟» اون زمان پیکان پنجاه هزار تومان قیمت شهید عبدالله میثمیداشت. ایشان گفت «برای رفتن به اصفهان، ماشینی دارم که قیمتش یک میلیون تومان است و دو نفر راننده پایه یک هم دارم.» متوجه شدیم منظورش اتوبوس است. ایشان هرگز حاضر نبود از بیت‌المال برای کارهای شخصی استفاده کند. حتی خیلی وقتها از ماشین و امکانات بیت‌المال برای برخی ماموریت‌های کاری هم استفاده نمی‌کرد.
برادر آقای حائری به نام شیخ‌صدرالدین حائری، دفتری برای مشاوره نظامی داشتند. خیلی از یگان‌های نظامی به این دفتر مراجعه و از آقایان علما درخواست کمک می‌کردند از قبیل کمک‌های مالی، اجناس و وسایل مورد نیاز جبهه. مدتی که شهید میثمی در شیراز بود، آنها در پاسخ به درخواست کمک‌ها می‌گفتند «اگر شهید میثمی تایید کند، کمک می‌کنیم.» با اینکه خیلی وقت بود ایشان از آنجا رفته‌بود، آن‌قدر قبولش داشتند که حرفش را ملاک قرار می‌دادند. در اختلافاتی که در شیراز وجود داشت، طوری حرکت می‌کرد که کسی نمی‌توانست بگوید در جناح من است یا طرف مقابل؛ یعنی، از عملکردش می‌شد فهمید ایشان پایش را جای پای امام می‌گذارد. عجیب‌تر این بود که وقتی امام صحبت می‌کردند، علاوه بر اینکه می‌شنید، می‌نوشت. معتقد بود حرف‌های امام با یک‌بار شنیدن کفایت نمی‌کند. باید بنویسی و چندین‌بار بخوانی تا در عمق جانت قرار بگیرد.
بعد از شیراز، جانشین آقای محلاتی در قرارگاه خاتم شدند و به جبهه رفت. زمانی که از این قرارگاه به آن قرارگاه می‌رفت، چند جلد کتاب و وسایل محدودی که همراه داشت را داخل چفیه می‌گذاشت. خیلی از مواقع، یا پیاده یا با ماشین‌های عبوری می‌رفت. ایشان در عملیات کربلای‌5 به شهادت رسید. یادم هست آقای رفیق‌دوست قبل از این عملیات آمده‌بود قرارگاه. من نزدیک ایشان نشسته‌بودم. مشی شهید میثمی این بود که هر شخصیتی می‌آمد جبهه، می‌نشست کنارش تا ببیند این آقا برای تقویت جبهه چه توانایی دارد؟ اگر بازاری بود، روحانی بود، وزیر بود، معاون وزیر بود، می‌نشست با توجه به شخصیت و توانایی طرف، وضعیت جبهه را می‌گفت تا جبهه تقویت شود. خب، این بار آقای رفیق‌دوست آمده‌بودند. رفت کنار ایشان نشست و گفت «این نیازمندی‌هاست.» بعد از اینکه صحبت ایشان تمام شد، آقای رفیق‌دوست گفت «دعا کن من شهید بشم.» شهید میثمی پاسخ دادند «دعا نمی‌کنم. اگر شهید بشی، در تدارکات جبهه و جنگ اختلال ایجاد می‌شود.» بعد به ایشان گفت «شما دعا کنید من شهید بشوم.» آقای رفیق‌دوست هم با شوخی گفت «وقتی شما دعا نمی‌کنی من شهید بشوم، من هم دعا نمی‌کنم شما شهید بشوی.» شهید میثمی گفت «شما چه دعا کنی، چه دعا نکنی، بنده در عملیات پیش رو اجر خود را خواهم‌گرفت.»

نویسنده: محمد حسین‌پور
عکاس: حسن حیدری

مقاله ها مرتبط