۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

اتباع آشنا

اتباع آشنا

اتباع آشنا

جزئیات

نگاهی به شخصیت و سیره اخلاقی شهید محمدجعفر حسینی در گفت‌وگویی کوتاه با حاج‌حسین یکتا

29 مهر 1400
اشاره: همه چیز از یک صحبت دوستانه با همسر شهید ابوزینب شروع شد. گفت‌وگویی تقریبا طولانی و خارج از فضای ماهنامه که مدت کوتاهی بعد از شهادت ابوزینب اتفاق افتاد. بردن نام حاج‌حسین یکتا لابه‌لای صحبت‌های آن روز همسر شهید، عکس‌های زینب بعد از شهادت پدرش در آغوش حاج‌حسین و توییت ایشان بعد از شهادت ابوزینب خبر از یک رابطه عمیق و رفاقت‌آمیز بین حاج‌حسین یکتا و شهید ابوزینب داشت. حاج‌حسین یکتا نوشته بود «یک روزی ما به آن‌ها می‌گفتیم اتباع بیگانه ولیکن امروز آن‌ها اتباع آشنا به شهادت و ما اتباع بیگانه به شهادت هستیم. حسینی جنگید و زینبی تبلیغ کرد و تربیت. عروج آسمانی عزیز برادر جعفر حسینی، معروف به ابوزینب مبارک باد.»
به امید شنیدن حرف‌های ناگفته حاج‌حسین، در میانه یکی از روزهای پرمشغله و در آستانه هفته دفاع مقدس مدت زمان کوتاهی هم‌صحبت شدیم و حاج‌حسین خیلی کوتاه ما را مهمان آن‌چه به قول خودش در وجود ابوزینب دیده بود کرد. گرچه کوتاه، اما روایت ابوزینب از زبان گویای حاج‌حسین یکتا حلاوتی داشت که آن را با شما به اشتراک می‌گذاریم.

 
 
شهید مدافع حرم محمدجعفر حسینیتیپ و ظاهر و حال و هوایش شبیه بچه‌های دهه ۶۰ بود؛ مثل دوران جوانی خودم و دوستان اهل جبهه‌ام. بار اول که دیدمش، همین خیلی به چشمم آمد. بچه‌های موسسه طلوع حق به من معرفی‌اش کرده بودند. آدم مخلص، دلسوز، اهل بدوبدو و پیگیری بود. ما هم دل به دلش دادیم.
وقتی قصد می‌کرد کاری انجام شود، آن‌قدر زنگ می‌زد و می‌رفت و می‌آمد که چاره‌ای برایت نمی‌گذاشت. مثلا اولش می‌گفت «مقر رو می‌خوایم برای برنامه‌های اربعین.» موافقت را که می‌گرفت، می‌گفت «خب، حالا غذا هم می‌خوایم، امکانات هم می‌خوایم، پتو هم می‌خوایم.» ابوزینب مصداق عینی آیه فَاستَقِم‌کَمااُمِرت بود. این‌قدر پای کار می‌ایستاد تا به نتیجه برساندش.
***
موتور زهوار دررفته‌ای داشت که همیشه سوارش بود و با همان کارهایش را راه می‌انداخت. کمی که بیش‌تر با هم رفیق شدیم، دیدم هیاتی پر و پا قرص است، از آن‌ها که دعای کمیل رفتن‌های شب جمعه‌اش ترک نمی‌شد.
با این که متولد ایران بود و جز یک دورۀ چند ماهه، تمام عمرش را در ایران زندگی کرده بود، اما قلبش برای وطنش می‌تپید. مدام در تکاپو بود که برای مظلومیت و محرومیت‌ هموطنان افغانستانی‌اش قدمی بردارد و مشکلات تحصیلی و اقامت‌شان را حل کند. برای‌ مهاجران افغان از جان مایه می‌گذاشت و همه کاری می‌کرد تا باری از روی دوش‌شان بردارد تا این‌ها قد بکشند و رشد کنند.
خیلی تلاش کرد موسسه‌ای تاسیس کند و بچه‌های نخبه افغانستانی را دور هم جمع کند. به قول خودش یک دست صدا نداشت و کار برای افغانستان نیاز به تشکیلات و سازماندهی داشت. افق نگاهش به آیندۀ افغانستان بود. می‌خواست از بین همان نخبگانی که دور و برش بودند، کادرسازی کند. دغدغه کار فرهنگی داشت.
مخلص بود. آن‌قدر زیاد که برای کاری که می‌خواست انجام بدهد، منتظر پول و رابطه و آدم نمی‌گشت. بسم‌الله را می‌گفت و می‌رفت وسط میدان. خدا هم خودش گره‌های کار را برایش باز می‌کرد و پول و امکانات مورد نیاز را برایش می‌رساند. حالا بماند که پول جیب خودش را همان اول کار وسط می‌گذاشت.
***
توی موسسه طلوع، مدرس زبان انگلیسی بود، اما آن‌قدر حواس‌جمع بود که هنوز راه جبهه سوریه باز نشده، خودش را رساند آن‌جا. این رفت و آمدهایش هم تا قبل از مجروحیتش مداوم و مرتب ادامه داشت. پردل و جرات و نترس و شجاع بود. همه همرزم‌هایش به این اذعان دارند.
سال ۹۶ که مجروح شد، مجروحیتش آن‌قدر شدید بود که خانه‌نشینش کرد. ترکش لت‌و‌پارش کرده بود و موج‌گرفتگی خیلی اذیتش می‌کرد. با کوچک‌ترین صدایی مثل صدای بوق یک ماشین یا بلندگو حالش بد می‌شد. زیاد دارو مصرف می‌کرد. با این حال حتی دنبال تشکیل پرونده جانبازی‌اش هم نرفت. با همان ته‌مانده توانش پای کاری که شروع کرده بود ایستاد. ابوزینب مرد پا پس کشیدن نبود و به دنبال اهداف بلندی که داشت می‌دوید.
***
از مال دنیا چیزی نداشت. یک خانه اجاره‌ای داشت و یک موتور. شهید که شد، چیزی غیر از بدهی نمانده بود. خواهر و برادرانش مقیم آلمان بودند. شرایط زندگی در اروپا برایش فراهم بود. ابوزینب از سر ناچاری و چون راه به جایی نداشت این‌جا نمانده بود. به زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای که می‌توانست در کشورهای اروپایی داشته باشد پشت پا زد و ماند.
نگاهش به همه ‌چیز به‌شدت معنوی بود. یک‌بار یک نفر به من تابلویی هدیه داده بود که عکس دوتا سیم‌خاردار بود که زیرش جمله معروف سردار شهید علی چیت‌سازیان نوشته شده بود که «تنها کسانی می‌توانند از سیم‌خاردارهای دشمن عبور کنند که از سیم‌خاردار نفس خود گذشته باشند.» همین که ابوزینب تابلو را دید و جمله زیرش را خواند، چشم‌هایش برقی زد و گفت «می‌شه اینو بدید به من ببرم خونه‌مون؟» می‌شناختمش؛ چون موضوع تابلو معنوی بود و فکر می‌کرد موثر است، آن را خواست.
***
تشییع جنازه عظیم ابوزینب با حضور اقشار مختلف مردم ایران و مهاجران تا به حال برای هیچ یک از شهدای فاطمی اتفاق نیفتاده. همه برای شهید ابوزینب سنگ‌تمام گذاشتند. یک روز قبل از شهادت حاج‌قاسم، بچه‌ها خودشان را از قم و تهران و شهرهای دیگر رساندند و در نهایت عزت و احترام تشییع شد. ابوزینب پیش‌قراول شهادت حاج‌قاسم بود. شاید اگر یک روز دیرتر این اتفاق می‌افتاد، شهادت ابوزینب در جریان شهادت حاج‌قاسم کم‌رنگ می‌شد. شام تدفین ابوزینب با شهادت حاج‌قاسم یکی شد.

نویسنده: زینب‌سادات سیداحمدی

مقاله ها مرتبط