۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

مِنا در قربانگاه

مِنا در قربانگاه

مِنا در قربانگاه

جزئیات

به مناسبت ٢ مهر، هشتمین سالگرد فاجعه منا

2 مهر 1402
می‌گویند تا وقتی کربلا نرفته‌ای، راحتی. حسرت «نرفتن» داری فقط. اما کافی‌ست یک بار کربلایی شوی، آن وقت است که تا آخر عمر، عطش، رهایت نمی‌کند و وقت و بی‌وقت دلت هوایی می‌شود. اگر این را شنیده‌ای پس می‌توانم راحت‌تر بگویم؛ مکه، کعبه، عرفات و منا برای ما حج‌رفتگان سال ۱۳۹۴، رنگ و بویی دارد فراتر از حسرت و عطش و «آه، یادش به خیر». تصویر کعبه را که می‌بینیم، پسِ لبخندمان که نشان از یادآوری خاطرات است، بغضی نشسته که اتفاقا قرار است تا ابد همان‌جا بنشیند و گاهی خفه‌مان کند. خفه‌مان کند همان‌طور که هم‌سفران‌مان را در قربانگاه منا...
و حالا ما سالی دو بار عزادار منا می‌شویم؛ عید قربان که سالگرد قمری‌اش است و دیگر هیچ وقت برای‌مان عید نشد و دوم مهرماه که سالگرد شمسی‌اش است. گرچه برای ما دیگر شمسی و قمری هم معنا ندارد. فصل حج که می‌شود و تلویزیون راه و بی‌راه «لَبَّیكَ الّلهُمَّ لَبَّیكَ » پخش می‌کند، یا نزدیک مهر که می‌شود و «باز آمد بوی ماه مدرسه» را زمزمه می‌کنیم، یاد قربانگاه منا می‌افتیم و حاجیانی که زیر دست و پا، تشنه جان دادند.
یاد روزهای سختی که هر ساعتش، نه هر ثانیه‌اش سرگردان بودیم و حیران و پر از سوال. سوال‌هایی که هنوز بعد از هفت سال پاسخی برای‌شان نیافتیم و نیافتند. آخر قرار بود فاجعه منا و پیگیری‌اش فراموش نشود، که شد. قرار بود کمیته‌ای تشکیل شود که حقیقت را از لابه‌لای گل‌ولای خیابان ۲۰۴ بیابد، که نشد. قرار بود عربستان که خادم‌الحرمین است مثلا بگوید چرا در ساعات اوج عبور حاجیان برای رمی جمره، ورودی خیابان باز بود و خروجی‌اش بسته؟ چرا فرعی‌ها بن‌بست بود؟ چرا افرادی که از همان ساعات اولیه فاجعه داشتند به مجروحان کمک می‌کردند، نه، نیروهای رسمی هلال‌احمر ایران با لباس فرم، کتک خوردند از شرطه‌ها؟ چرا زائرانی که شلنگ آب کولر چادرها را به سمت جمعیت گرفتند برای خنک کردن مجروحان، از بالا به پایین پرت شدند؟ چرا عصر همان روز، بیل مکانیکی زدند زیر کوهی از پیکرها و زنده و مرده را، روی هم، در کانتینر ریختند؟ زنده را و مرده را. اصلا این همه دوربین مداربسته و بالگردِ درحال پرواز، آن روز وظیفه و ماموریت‌شان چه بود؟
و حالا ما سالی دو بار عزادار منا می‌شویم. فصل حج که می‌شود و تلویزیون راه و بی‌راه « لَبَّیكَ الّلهُمَّ لَبَّیك» پخش می‌کند، یا نزدیک مهر که می‌شود و «باز آمد بوی ماه مدرسه» را زمزمه می‌کنیم، می‌رویم و در چادرهای برزنتی سفید منا می‌نشینیم و غروب جمعه، دل‌مان دعای ندبه می‌خواند و با روضه عباس(ع) گریه می‌کنیم و هم‌زمان که داریم پای سفره یک بار مصرف شام، با غذا بازی‌بازی می‌کنیم، به صدای ضجه‌هایی که گاه‌وبی‌گاه از چادرهای کناری بلند می‌شود گوش می‌کنیم و می‌فهمیم خبر شهادت مفقودی‌شان را داده‌اند و بغض می‌کنیم. آب هم جیره‌بندی‌ست و سعی می‌کنیم با بزاق‌مان که حالا دیگر خشک شده، راه گلوی‌مان را باز کنیم بلکه بتوانیم «أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیکشِفُ السُّوء» را زمزمه کنیم.
و حالا ما سالی دو بار عزادار منایی می‌شویم که قربانگاه شد در عید قربان و یاد می‌کنیم «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» را. این جاست که ذی‌الحجه به مـُحَرم می‌رسد، که چه خوب فرمود آقای‌مان حسن(ع) «لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ».

نویسنده: فاطمه افضلی

مقاله ها مرتبط