۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

کبوتر جلد حرم

کبوتر جلد حرم

کبوتر جلد حرم

جزئیات

گفت‌وگو با محسن اصلانی فرزند شهید حرم رضوی حجت‌الاسلام محمد اصلانی/ به مناسبت ۱۶ فروردین، سالروز شهادت شهید اصلانی در سال ۱۴۰۱

16 فروردین 1402
رفاقت با پدر
من هم پسر حاج‌آقا بودم، هم دوست‌شان. در واقع حاج‌آقا این شکل ارتباط را ایجاد کرده بودند. در کنار رابطه‌ پدر و پسری که بین ما وجود داشت، حاج‌آقا دوست داشتند حد و حریم معمولی که بین پدر و پسرها هست، از بین برود و یک رابطه‌ دوستانه و عمیق داشته باشیم. غیر از من با بقیه فرزندان‌شان هم همین‌طور بودند. البته در ارتباط با من، چون من فرزند اول بودم و فاصله‌ سنی ما کم بود، این رابطه‌ دوستانه و مشورتی بهتر و بیش‌تر شکل ‌گرفت. این ارتباط صمیمی در سفرهایی که با حاج‌آقا می‌رفتیم، تفریحات و خلوتی که با هم داشتیم بیش‌تر خودش را نشان می‌داد.

تربیت غیرمستقیم
با اینکه از نظر شغلی خیلی سرشان شلوغ بود، اما دقت خیلی زیادی روی تربیت فرزندان‌شان داشتند. خیلی از نکات را مستقیم نمی‌گفتند بلکه از طریق مادر خانواده به ما می‌رساندند. مثلا مادر به ما انتقال می‌دادند که حاج‌آقا از اینکه راه اشتباهی رفتیم یا کار خطایی انجام دادیم ناراحت هستند. حتی از طریق دوستان و اطرافیان ما که می‌دانستند روی ما اثر گذارند نکات و نصیحت‌های‌شان را منتقل می‌کردند. می‌گفتند مطلب را غیرمستقیم و جوری که نفهمد من گفتم، به محسن برسان. سعی می‌کردند از لایه‌های دورتر مطلب را منتقل کنند، بعدها متوجه می‌شدیم این تذکر از سمت حاج‌آقا بوده است. بیش‌تر نکات سلبی را به این شکل منتقل می‌کردند. گاهی هم به صورت مستقیم نکاتی را گوشزد می‌کردند؛ البته خیلی با آرامش و متانت. نکات ایجابی را هم خودشان مستقیم و ساده تذکر می‌دادند. مثل پیگیری ادامه تحصیل، نوشتن رساله و پایان‌نامه.... خیلی صبور بودند. اگر ما کج‌روی‌هایی داشتیم ایشان با صبوری‌شان مدیریت می‌کردند.
همیشه دغدغه‌ تحصیل بچه‌ها را داشتند، هم در مورد فرزندان خودشان هم عروس و دامادها و حتی در مورد مادر. می‌گفتند بی‌مایه فتیراست، باید درس‌تان را بخوانید. باید از نظر علمی قوی باشید. خیلی ما را برای تحصیل تشویق، حمایت و کمک می‌کردند. حتی بعد از فراغت از تربیت بچه‌ها، حاج‌خانم را بردند دانشگاه، حمایت‌شان می‌کردند و مشوق‌شان بودند.

احترام عزتمندانه
خانواده شهید حجت‌الاسلام و المسلمین محمد اصلانیاحترام و حرمت پدر، مادر و بزرگ‌ترها و ادب و اخلاق در منزل برای‌شان اهمیت داشت. در زندگی، ما هیچ‌وقت احساس کمبود نداشتیم، چه از نظر مادی، چه عاطفی. حاج‌آقا همه جانبه نیازهای ما را تأمین می‌کردند. اگر هم گام موفقیت‌آمیزی برمی‌داشتیم با خریدن هدیه و بیان خوشحالی حاصل از موفقیت ما و بالا بردن عزت‌مان در خانواده تشویق‌مان می‌کردند. از سنی به بعد هم به من می‌گفتند «شما» تا احساس کنم که بزرگ شدم و بدانم چه جایگاهی نزدشان دارم. به تبع، من هم احترام‌شان را نگه می‌داشتم.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
هنگام عصبانیت همیشه ذکر می گفتند؛ اذکاری که در قرآن و کلام معصومین علیهم‌سلام هست. مخصوصا ذکر لا اِلهَ اِلّا الله و اَستَغْفِرُ الله رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیه. هنوز صدایشان هنگام عصبانیت در گوشم هست که سرشان را روی پای‌شان می‌گذاشتند و ذکر لا اِلهَ اِلّا الله و اَستَغْفِرُ الله رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیه را می‌گفتند.
در لباس خدمت، نگهبان عزت
در مورد جامعه روی عفاف و حجاب خیلی حساس بودند. به موضوع ولایتمداری و محرومیت‌زدایی هم خیلی توجه داشتند. در بحث محرومیت‌زدایی تاکید می‌کردند باید عزت‌مدارانه انجام شود و با حضور ارگان و مؤسسه‌ای خاص با آبروی اشخاص بازی نکنیم. خط قرمز شهید عزت‌شان بود. مجموعه‌ای می‌خواست کمکی کند و گفته بود افراد باید بیایند مقابل مجموعه و کمک‌ها را دریافت کنند. حاج‌آقا مخالف بودند چون می‌گفتند عزت افراد به این طریق خدشه‌دار می‌شود. اگر قرار هست کمکی بشود باید آبرومندانه باشد.

آماده پرواز
آخرین سفری که با هم رفتیم، نوروز امسال بود که به راهیان‌نور و قم رفته بودیم. حاج‌آقا خیلی تغییر کرده بودند. در سفر راهیان‌نور در یکی از یادمان‌ها گفتند «می‌خوام یه عکس تکی بگیرم.» مادر رفتند کنارشان که با هم عکس بگیرند. گفتند «نه. می‌خوام عکس تکی شهدایی بگیرم.» در جای دیگری گفتند «خوب شد که شهدا رفتند و این فضای فرهنگی و وضعیت عفاف و حجاب را نمی‌بینند.» در مزار حاج قاسم هم حال و هوای شهادت داشتند و می‌گفتند «من شهادت را از خدا می گیرم.» حالا بعد از شهادت‌شان می‌فهمیم رفتارشان و احساس‌شان در سفر آخر به چه دلیل بود. البته حاج‌آقا همیشه دعای‌شان این بود که خدایا مرگ ما را شهادت در راه خود قرار بده.

پرواز کبوتر جلد حرم
حاج‌آقا طلبه‌ بسیجی مجاهدی بودند که در کسوت روحانیت هم مسائل دینی را می‌گفتند، هم به محرومیت‌زدایی و امور مردم رسیدگی می‌کردند. شب و روز نداشتند، از این جلسه به آن جلسه. مسئولین را می‌بردند خانه‌ مردم. پل ارتباطی بین مردم و مسئولین بودند. آدم پشت میز نشستن نبودند. همیشه در حال تلاش و تکاپو و جنب و جوش برای خدمت به مردم بودند. ایشان روی نماز و به خصوص نماز صبح خیلی تاکید داشتند. صبح قبل از نماز صبح بیدار می‌شدند و قرآن می‌خواندند. ما از صدای نجوا و نماز شب ایشان بیدار می‌شدیم. بعد از سحری حداقل دو رکعت نماز و قرآن و دعا می‌خواندند و بعد می‌رفتند مسجد برای مراسم‌ها. ارتباط‌شان با امام رضا علیه‌السلام هم خیلی قوی و خوب بود. نماز صبح‌ها معمولا می‌رفتند حرم. بیست و چند سال بود که مادر را هم با خود می‌بردند حرم و برمی‌گرداندند؛ چون مادر هم خادم حرم بودند. خودشان هم می‌رفتند حرم و آن ارتباط دلی را که با امام رضا علیه السلام داشتند، برقرار می‌کردند. همین هم شد که در آغوش امام رضا علیه السلام به شهادت رسیدند.
از سفر ده روزه‌ نوروز که آمدیم، درست شب قبل از شهادت، ایشان را دیدم. فردای آن روز هم به شهادت رسیدند. در شبکه‌های اجتماعی دوست ایشان را که در حرم مجروح شده بودند دیدم. خواستم به حاج‌آقا زنگ بزنم که اطلاع بدهم، اما یک‌دفعه در تصویر چیزی دیدم که دلم را لرزاند. لباس‌های حاج‌آقا و عبای‌شان را که تازه خریده بودیم دیدم. حالم منقلب شد. آنجا نمی‌دانستم که شهید شدند. از یکی از دوستانم پرسیدم، گفتند که حاج‌آقا چاقو خوردند و به بیمارستان منتقل شدند. به بیمارستانی که حاج‌آقا در آن بستری شده بودند، رفتم. وقتی به بیمارستان رسیدم، خبر شهادت ایشان در شبکه‌های اجتماعی پخش شد. وارد بیمارستان شدم و با زور و زحمت توانستم پدرم را ببینم و روی ماه‌شان را ببوسم. صورت و دست‌شان را بوسیدم و همانجا از حال رفتم. لحظات بسیار سختی بود. حالم منقلب بود، حس می‌کردم پشتم خالی شده و فرو ریخته‌ام. حس نابود شدن داشتم. اما دلم به این گرم بود که حاج‌آقا با شهادت به آرزویش رسیده است و چه مقامی بالاتر از این. همه‌ این‌ها باعث شد کم‌کم حالم بهتر شود. هنوز هم احساس‌ می‌کنم حاج‌آقا کنار من است، حضور دارد، حیات دارد.

بعد از پدر
حالا که پانزده روزی از شهادت پدرم می‌‌گذرد، احساس می‌کنم پدر پروازدهنده‌ هواپیمای خدمت‌رسانی به مردم بود که آن را تا اوج خود برد و به ما گفت اکنون شما سرنشینی آن را به عهده بگیرید. ایشان هواپیما را در اوج خدمت، علم و اخلاق خود به ما تحویل دادند که باید مدیریتش کنیم. بار سنگینی بر دوش ماست که ان‌شاءالله ما و اطرافیان‌مان بتوانیم رسالت ایشان را ادامه دهیم. گوهر ارزشمندی را از دست دادیم و به تبع آن مسائل سخت و دشوار عاطفی مثل دلتنگی فرزندان و خانواده برای پدر هم در این مسیر در کنار مسائل اجتماعی هست که باید مدیریت شود.

نویسنده: زینب خاکپور

مقاله ها مرتبط