۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

پرواز از کاظمین

پرواز از کاظمین

پرواز از کاظمین

جزئیات

به یاد و برای دو یار هم‌سنگر بسیجی؛ شهیدان پاسدار سیدمسلم اصغرزاده و وحید کاظمی‌نیا/ به بهانه ۲۳ خرداد، سالروز دومین انفجار در سامرا و هتک حرمت مرقد مطهر امامین عسگریین در سال ۱۳۸۶

23 خرداد 1402
دو شماره قبل، مطلبی را در مورد شهید سهراب صادقی‌دهکردی(مهدی صدقی) در مجله کار کردیم. در انتها، از دو دوست و یار او، شهیدان سیدمسلم اصغرزاده و وحید کاظمی‌نیا یادی شد. اکنون به خواست خدا قصد داریم مطالبی در مورد این دو شهید خدمت شما ارائه کنیم. لازم است از زحمات چند ماهه خانم لیلا ایزدی و دوستان‌شان که در تهیه منابع این دو نوشتار ما را یاری کردند، تشکر کنیم.

هبوط با پنج سال و ده روز فاصله
قهرمان اول داستان ما، ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ در دهستانی به نام مرغ‌ملک در حومه شمال‌غربی شهرکرد در خانواده‌ای از سادات آذری‌نسب به‌دنیا آمد. نامش را گذاشتند مسلم؛ سیدمسلم اصغرزاده. با این حال قصه ما هنوز یک قهرمان دیگر کم داشت.
درست پنج سال و ده روز بعد از ورود قهرمان اول، در شهری به نام فارسان و در روستایی به نام باباحیدر، قهرمان دوم قصه از پدری و مادری از اهالی همان روستا، اما متولد خرمشهر پا به عرصه وجود گذاشت و اسمش شد وحید کاظمی‌نیا.
دست روزگار و مشیت الهی، پدران قهرمانان داستان ما یعنی سید حسن‌علی اصغرزاده و علی‌ کاظمی‌نیا را، ‌ به همراه خانواده‌های‌شان به بام ایران کشاند و داستان از همین‌جا آغاز شد.

تحصیل، تهذیب،‌ ورزش و شروع دوستی
خانواده سیدمسلم ۱۱ نفر بودند و زندگی به سختی می‌گذشت. به همین دلیل مسلم نتوانست وارد دانشگاه شود و تا دیپلم علوم انسانی بیشتر ادامه تحصیل نداد. با این حال، او جزو یکی از جوانان پرجنب‌وجوش و اهل ورزش محله‌شان(ملک‌غربی) بود. در این مسیر با یکی از بچه‌های محل دوست شد و این دوستی را تا همیشه ادامه داد. نام این دوست که در صفات و رفتار فرق چندانی با مسلم نداشت، سهراب بود؛ سهراب صادقی‌دهکردی(مهدی صدقی).
در سمت دیگر شهر،‌ در محله‌ای به نام نورالشهدا که در کنار تپه‌ای به همین نام قرار داشت، وحید کاظمی‌نیا نیز در حال طی مسیر زندگی با شیبی مثبت بود. او فرزند پدری پاسدار بود که حماسه‌های هشت سال دفاع مقدس را با وجودش لمس کرده بود و آرزو داشت پسرش هم در این مسیر گام بردارد. به همین دلیل وحید عزمش را جزم کرد که در هر عرصه‌ای که وارد می‌شود به چیزی جز موفقیت و کسب رضایت خدا و سپس والدینش فکر نکند. برای همین او، هم در تحصیل، هم در تهذیب و هم در ورزش که سه سفارش مقام معظم رهبری به نوجوانان و جوانان است،‌ از بسیاری از همسالان خود بهتر عمل کرد.
در عرصه تحصیلی، جزو شاگردان نخبه مدرسه‌ بود و توانست دبیرستان را در رشته علوم انسانی با عملکردی قابل ‌توجه به پایان برساند. در تهذیب هم از اعضای فعال بسیج محله و منطقه‌ بود و در هیئت محل، سمت میان‌داری عزاداران حسین را داشت، اما شاید توانایی‌های او در عرصه ورزش خیلی بیشتر دیده می‌شد.
وحید از نوجوانی علاقه وافری به ورزش‌های رزمی داشت. به همین دلیل رفت سراغ تکواندو و موفق به اخذ کمربند مشکی شد. او، هم این رشته را تا دان۳ و کسوت استادی ادامه داد، هم توانست جزو قهرمانان شهرکرد و استان چهارمحال و بختیاری در این رشته باشد. بعدها که فیض شهادت نصیب او شد، هیئت تکواندوی استان، پوستری به افتخار او طراحی و از او تجلیل کرد. در این حین، سید مسلم نیز داشت مثل وحید مسیر زندگی را با شیب مثبت طی می‌کرد.
محله ملک‌غربی که سیدمسلم و سهراب در آن بزرگ شدند، بیشترین تعداد شهدای شهرکرد یعنی ۴۵ شهید را در هشت سال دفاع مقدس تقدیم اسلام و انقلاب کرده بود. این دو نفر هم ثابت کردند که در مسیر همان چهل و پنج نفری که مانند ۷۲ تن شهید کربلا امام‌شان را تنها نگذاشتند، ‌حرکت می‌کنند. محل اصلی حضور سیدمسلم و سهراب، پایگاه بسیج سیدالشهدا و هیئت آن، موسوم به هیئت عاشقان ولایت بود، اما سیدمسلم به این حد اکتفا نمی‌کرد و دوست داشت با دیگر جریان‌های فرهنگی و انقلابی در شهرکرد ارتباط داشته باشد. در همین مسیر بود که با وحید کاظمی‌نیا آشنا شد و این دو تبدیل شدند به دوستانی بسیار صمیمی. حتی اختلاف سنی پنج سال و ده روزه این دو نفر نتوانست مانعی برای ارتباطات فرهنگی آنان باشد. از آن‌جایی که مسلم روحیات وحید را بسیار می‌پسندید، او را با سهراب صادقی نیز‌ آشنا کرد و بدین ترتیب وحید و سهراب نیز با هم دوست شدند. با این‌ که سهراب هم‌سن سیدمسلم بود ولی این مسئله تأثیری روی دوستی‌اش با وحید نمی‌گذاشت.
با این حال، هر دو دوست با فاصله‌ای زمانی، ‌تصمیمی یکسان گرفتند؛ ورود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

پوشیدن لباس ایثار و استقامت
سیدمسلم چند سال زودتر از وحید، به سراغ پیراهن زیتونی‌رنگ سپاه رفت و آن را بر تن کرد. او در یکی از بخش‌های واحد امور مالی سپاه قمر بنی‌هاشم(ع) شهرکرد به انجام وظیفه پرداخت.
خیلی از دوستان سیدمسلم، فکر می‌کردند که حالا دیگر وقت ازدواج این جوان بیست و چند ساله فرا رسیده ولی پاسخی که سیدمسلم به یکی از آنان داد، بسیار جالب‌ توجه است. او به دوستش که اصرار می‌کرد ازدواج کند، گفت: «شهادت قشنگ‌تره!»
کاملاً معلوم بود که سیدمسلم از عاقبت مسیری که در آن پا نهاده و جلو می‌رود، آگاه است.
وحید هم پس از پایان دبیرستان، برای ادامه مسیرش سپاه پاسداران را انتخاب کرد و وارد یگان مخابرات سپاه استان شد. او برخلاف سیدمسلم، از طریق سپاه جهت ادامه تحصیل راهی مرکز آموزش عالی امام حسین(ع) اصفهان شد. با این حال، خصوصیات فردی این دو نفر به ویژه در میان دوستان‌شان مسئله قابل‌توجهی است که باید به آن هم پرداخت.

از گنجینه خاطرات دوستان و آشنایان
سیدمسلم علاقه زیادی به ورزش داشت. دوستش نقل می‌کند که بعد از نماز مغرب و عشا و دو، سه‌ ساعت گپ‌و‌گفت‌ و کار در پایگاه بسیج، می‌رفتند پارک و فوتبال‌بازی می‌کردند. با این‌حال کسی که همیشه در نماز جماعت صبح مسجد حاضر بود، کسی جز سیدمسلم اصغرزاده نبود.
سید، علاقه زیادی به زیات امام رضا(ع) نشان می‌داد. یک‌بار که می‌خواست از مشهد برگردد شهرکرد، بلیت پیدا نمی‌کند. او فوراً برمی‌گردد حرم امام رضا(ع) و حضرت را این‌گونه خطاب می‌کند: آقا! شما خودتون من رو دعوت کردین، حالا هم خودتون وسایل برگشتم رو فراهم کنین!
سیدمسلم پس از خداحافظی با امام هشتم(ع) وقتی به ترمینال می‌رسد، ناگهان می‌بیند که فردی ایستاده و داد می‌زند: شهرکرد یه نفر، شهرکرد یه نفر!
سیدمسلم و سهراب صادقی غیر از دوستی با هم، در کار خیر هم رقابت دیرینه‌ای داشتند. هیچ‌کدام‌شان دوست نداشت در برنامه‌های مذهبی، فعالیت‌های هیئت‌(هیئت عاشقان ولایت) و راه انداختن کارِ دیگران، از برادرش عقب بیفتد.
در مورد وحید هم همین خصوصیات کم و بیش وجود داشت. او با این‌ که در هیئت رفت و آمد می‌کرد و با جوانان آن‌جا مخصوصاً مسلم و سهراب رفاقت داشت، اما مسئولیت اصلی‌اش هدایت کارهای هئیت محله خودشان؛ هیئت بیت‌الحرمین بود. او در این هیئت میان‌دار هم بود. این‌جا و اسمش او را یاد کربلا می‌انداخت. او همیشه آرزو داشت کربلا را زیارت کند. کربلای جنوب ایران را زیارت کرده بود. همان‌جا روبه‌روی حسینیه شلمچه روی نفربر ام۱۱۳ شهید خرازی فرمانده لشکر امام حسین(ع) نشسته و عکس یادگاری گرفته بود، با این حال همیشه آرزوی زیارت سرور شهیدان(ع) و قمربنی‌هاشم(ع) را داشت تا این‌ که سرانجام قرعه به نام او افتاد و البته تنها نه؛ سیدمسلم اصغرزاده هم با او بود.

یک سفر تا شهادت
نخستین روزهای دی ماه ۱۳۸۷ و طلیعه محرم ۱۴۳۰ هجری قمری، ۱۳۶۹ سال پس از حماسه کربلا، سرانجام نوبت به سیدمسلم اصغرزاده و وحید کاظمی‌نیا رسید تا برای همیشه به شهیدان کربلا ملحق شوند.
اولین درگاه برای اکثر زائران، نجف‌اشرف است و عرض ارادت به آستان مقدس شاه‌ ولایت حضرت علی(ع) و پس از آن بود که سیدمسلم و وحید و دوستان‌شان، عازم دیدار ارباب بی‌کفن شدند.
دوستان سیدمسلم و وحید از حالات عجیب این دو، مخصوصاً وحید، در کربلا خاطراتی نقل کرده‌اند. دوست نزدیک وحید و سیدمسلم که هنگام شهادت این دو در کاظمین در فاصله دو متری وحید بود و به خواست خدا زنده ماند، چنین نقل کرده: این اولین سفر وحید بود و توی کربلا حال و هوای عجیبی داشت. به‌ شوخی به‌اش گفتم: وحیدجون، سفر کربلا، سفر خون دادنه!
پس از زیارت کربلا، وحید و مسلم به همراه دوستان‌شان عازم زیارت امامین جوادین(ع) در کاظمین شدند. هفتم محرم‌الحرام بود و سه روز مانده به عاشورای حسینی،. خیل عاشقان امام حسین(ع) و کسانی که توان رساندن خود به کربلای معلی را نداشتند،‌ از بغداد و محله کاظمیه و دیگر نقاط،‌ به این‌جا آمده‌اند تا به باب‌الحوائج(ع) و جوادالائمه(ع)، پدر و پسر علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)، شهادت جدشان را تسلیت بگویند، زیرا امام رئوف(ع) فرمود: زیارت پدرم مانند زیارت امام حسین(ع) است.
وحید و سیدمسلم به همراه دیگر کاروانیان و مردم در حرم بودند که ناگهان انفجاری شدید، همه‌جا را به لرزه در‌آورد. تروریست‌های تکفیری گروهک موسوم به «امارت اسلامی عراق و شام» که با شروع درگیری‌ها در سوریه نامش را به «دولت اسلامی عراق و شام»(داعش) تغییر داد و وارد این کشور شد، این‌بار هم بلای جان زائران امامان(ع) شیعه شدند و عده‌‌ای از عاشقان ولایت و امامت را به خاک و خون کشیدند. نام دو نفر از آن شهیدان «سیدمسلم اصغرزاده» و «وحید کاظمی‌نیا» بود. عاشورای سیدمسلم و وحید در کاظمین، سه روز قبل از عاشورای امام حسین(ع) و یارانش در کربلا بود.
خبر شهادت سیدمسلم و وحید که در شهرکرد پیچید حال همه، مخصوصاً دوستان‌شان را دگرگون کرد. برخی از آن‌ها فکر نمی‌کردند که این سفر، سفر کوچ این دو نفر باشد، اما برخی فکرهای دیگری می‌کردند. حالا دوست سیدمسلم فهمیده بود که چرا سید در برابر توصیه ازدواج، گفته بود شهادت قشنگ‌تر است!
چند روز بعد، پیکر دو یار و دوست همیشگی به شهر برگشت و پس از تشییع باشکوهی به‌خاک سپرده شد. پدر وحید سال‌ها زیر پرچم روح خدا با ارتش بعث جنگیده بود و دلاورمردی‌های هشت سال دفاع مقدس را در خاطرش به یادگار داشت، اما قسمتش این بود که بماند و ببیند که پسرش در یکی از همان شهرهایی که او و همرزمانش برای آزادی‌اش از لوث دشمنان اهل‌بیت(ع) می‌جنگیدند، جام شهادت را می‌نوشد!
در مراسم تشییع سیدمسلم، سهراب صادقی هنگام دفن جنازه دوستش بالای سرش چیزی گفت که چند ماه بعد در سنندج تعبیر شد: «منم به‌زودی میام پیشت».
سهراب صادقی مهر ۱۳۸۸ در نبرد با تروریست‌های تکفیری در شهر سنندج که هم‌پیمان قاتلان وحید و مسلم بودند، جام شهادت را سرکشید و به دوستانش پیوست.
سیدمسلم و وحید، فلاح و رستگاری را به‌دست آوردند، اما این روزها، قاتلان‌شان که فکر می‌کردند بلای سامرا و عراق را می‌توانند در زینبیه و سوریه تکرار کنند، مدام در سرزمین شام از رزمندگان شیعه حزب‌الله لبنان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) سیلی می‌خورند و دیر یا زود خواهند فهمید که روزگارشان دیگر به سر آمده و نام و نشان «وحید کاظمی‌نیا»ها، «سیدمسلم‌ اصغرزاده‌»ها و «مهدی‌ صدقی»هاست که در تاریخ می‌ماند.
روح‌مان با یادشان شاد

نویسنده: محمدجواد مهدی‌زاده

مقاله ها مرتبط